خاطره روز معلم
خاطره روز معلم
یادش بخیر چه روز های خوشی را داشتیم هنگامی که فصل اردیبهشت میرسید بوی عطر گل های محمدی و سرخ همه جا را برداشته بود کنار حیاطمان دربی بود که وارد باغچه کوچکی میشدیم آن زمان ما دوتا بوته گل محمدی داشتیم که یکی کوچک بود و دور تا دور آن را بوته های نعنا محاصره کرده بودند و دیگری اینقد بزرگ شده بود که پیچ تا پیچ به درخت بادام کناری خود به سمت بالا رفته بود واین درخت بادام پر از گل های زیبا شده بود ما بچه های آن دوران اینقد سحر خیز بودیم که با شنیدن جیک جیک گنجشک ها سریع از خواب بیدار میشدیم و به سمت باغچه میرفتیم تا گل های جدیدی که تازه باز شده بودند را نظاره کنیم چند روز مانده به روز معلم به تکاپوی درست کردن دست گلی زیبا برای معلم خود بودیم ولی برای دسته گل درست کردن گل های ما خیلی کم بود و روز ۱۱اردیبهشت، صبح زود به خانه همسایه میرفتیم و اجازه میگرفتیم که از گل های آن ها بچینیم آن جا ردیف تا ردیف پر از گل های رنگارنگ بود، سحر رفتن دنبال گل هایی که هم شاداب بودند و هم خبری از زنبور نبود به آدم حس خیلی عجیبی میداد. یک خرمن پر از گل داشتیم و یکی یکی آن ها را دسته میکردیم و مواظبش بودیم تا فردا ببریم مدرسه، روز ۱۲ اردیبهشت که میشد با تمام دوستانم با دسته گلی رنگارنگ راهی مدرسه میشدیم، قبل از آمدن معلم با گل ها کلاس را تزیین میکردیم و هرکس هدیه ای هم داشت روی میز میگذاشت، کلاسی که شده بود پر از عطر دلنشین گل های رنگارنگ، با آمدن معلم شعر دلنشینی میخواندیم و روزش را تبریک میگفتیم و چقدر معلم مان خوشحال میشد و تشکر میکرد واقعا یادش بخیر
به قلم خودم